بالاتر از صبر در روابط اجتماعی و همسرداری چه چیزی است؟
فایلی که در ابتدای مطلب می شنوید، سخنان آیت الله آقا مجتبی تهرانی (که روانش غرق رحمت الهی باد) پیرامون «صبر در روابط اجتماعی یا صبر معاشرت» است.
در این سخنان می شنویم: «انسان در روابط اجتماعی به این گونه صبر یعنی صبر مستحب مبتلا است. انسان با عملی مواجه می شود از دیگری که منشا آن جهالت است، فرض کنید جسارت یا تندی می کند، اینجا خشم انسان اقتضا می کند که عکس العمل نشان دهد اما بهتر است صبر پیشه کند و خشمیگن نشود و در کنار آن مفهوم دیگری هم مطرح هست که فراتر از آن رفتار کند که ببخشد و از او بگذرد. پس اسلام می فرماید که صبر کن و از او بگذر. که این اراده قوی می خواهد.
این معنا به خصوص باید در رابطه همسران باشد. اصلا محور زناشویی محبت و مودت است. به دل گرفتن و نگذشتن به نقطه اساسی همسری ضربه می زند. امام صادق (ع) درباره حق زن بر شوهر می فرماید: اگر دید زنش خطایی کرد گذشت کند. امام نمی فرماید صبر کند می گوید بگذرد. لذا من به دوستانی که می خواهند ازدواج کنند، توصیه می کنم که شما معصوم نیستید و هر دو خطا می کنید پس چشم خطاپوش داشته باشید. چشم خطاپوش در روابط اجتماعی و به خصوص مساله همسری است.
آنگاه که انسانیت انسان به حد بالایی رسیده باشد، بعد از صبر و گذشت در مقابل بدی نیکی کند. این مرحله بالاتری است. در آیه قرآن هست: «خوبی و بدی با هم برابر نمی کنند، اما به بهترینش رفتار کنید. به این مرحله نمی رسد مگر کسی که اهل صبر باشد.»
و در دعای امروز می خوانیم: «خدایا در آن با مهر و رحمت مرا بپوشان و توفیق و خوددارى روزی ام کن و پاک کن دلم را از تیرگی ها و گرفتگىهاى تهمت، اى مهربان به بندگان با ایمان خود.» نجوای امروز را اینجا بشنوید.
پیامبری که اهل شوخی و مزاح بود
حسین بن زید می گوید: به امام صادق(ع) عرض کردم: فدایت شوم آیا پیامبر(ص) اهل شوخی بود؟ فرمود: خداوند او را به اخلاقی عظیم ستایش کرده است. خداوند همه پیامبرانی را که به پیامبری مبعوث کرد، دارای گرفتگی و خشکی خلق بودند، ولی رسول خدا را با مهربانی و رحمت مبعوث کرد و از مهربانی های او به امتش این بود که با آنها شوخی می کرد تا عظمت و هیبت الهی حضرت باعث نشود که مردم نتوانند حتی به ایشان نگاه کنند. رسول خدا شوخی می کرد ولی جز حق نمی گفت.
امام رضا(ع) فرمود: عربی بادیه نشین نزد رسول خدا(ص) می آمد و هدیه ای می آورد و همان جا می گفت: لطف کنید پول هدیه را بدهید و حضرت می خندید، هر گاه حضرت ناراحت بود، می فرمود: خوب بود اعرابی پیش ما بود.
آرزوی مومنان برای آمدن دولتی که نفاق و دورویی در آن وجود ندارد
در آخرین بخش از دعای افتتاح، درود و صلوات بر ولی امر و امام زمام (عج) می فرستیم. این بخش اشاره به آیه 55 از سوره نور دارد که می فرماید: «خداوند به مومنانی از شما که صالح العمل باشند نوید داده است که آنها را در زمین خلیفه کند، چنان که پیشینیان ایشان را جانشین کرد ...
این آیه به زمان ظهور حضرت مهدی (عج) اشاره دارد که خداوند به صالحان امت وعده استخلاف داده تا دینش را به طور کامل پیاده کنند و بدون بیم و هراس خدای را بپرستند و توحید ناب را در تمام ابعاد رعایت کنند و آثار شرک را از دل ها بزدایند و این مخصوص زمان ظهور آن حضرت است که برای مومنان امنیت واقعی فراهم شده و برای اقامه دین و بسط عدل و قسط امکانات در اختیارشان قرار می گیرد. زمینه های شرک و بت پرستی به تمام جهات از بین می رود و دل ها به نور توحید ناب روشن می گردد و با رهبری عادل و معصوم بیعت می کنند.
چند نکته جالب درباره آخرین بخش از دعا وجود دارد که به آن اشاره می کنیم:
نکته اول: پیش از ظهور حضرت قائم، حقایق دین به طور شایسته و کامل آشکار نشده است و گناه آن به گردن خودمان است که نخواستیم و مانع از ظهور حقیقت شدیم.
نکته دوم: در واقع غیبت حضرت از ترس ما است، چرا که ما برای ظهور حق آن گونه که بایست آمادگی نداریم.
نکته سوم: دولت آن حضرت حافظ و پاسدار کرامت انسان های مومن و صالح است و کرامت هیچ کس شکسته و هتک حرمت نمی شود مگر آنها که در اثر نفاق و دورویی کرامت خود بشکنند و از دایره انسانیت بیرون روند.
نکته چهارم: در آن حکومت ترس و واهمه مفهومی ندارد و هیچ کس در اثر ترس از دیگران در مقام پنهان کاری برنمی آید، همه چیز روشن و شفاف است و جایی برای نفاق و دورویی باقی نمی ماند.
نکته پنجم: مومنان آرزو دارند در آن دولت و حکومت پیشرو باشند و مردم را به حق و حقیقت دعوت کنند و زمام امور را در دست بگیرند و مردم را به راه راست هدایت کنند و این درسی است برای مومنان که همواره آرزوی رهبری داشته و در کارهای خیر پیشگام باشند.
جمع دروغ و کفر در کدام صفت بد اخلاقی دیده می شود؟
تفسیر آیات 6 تا 9 سوره بقره
در منطق قرآن سه عنوان مختلف دروغ و کفر و نفاق مییابیم. دروغ از بدترین گناهان است، تا آنجا که در برخی احادیث کلید همۀ بدیها وصف شده است. بنابراین دروغگویی مقیاسها را وارونه و کلیه امور اجتماع را ویران میکند. چرا که روابط بشر با یکدیگر بر نیازهای واقعی و تواناییهای واقعی آنان بنا نهاده شده است؛ این نیازها و تواناییها چون به راستی ابراز شود میتواند تأثیرگذار باشد.
در برابر هر درخواستی، اجابتی است و در برابر هر توانایی، درخواستی از دیگران. در نتیجه کار میان افراد جامعة واحد به درستی پیش میرود و جامعه به درستی شکل میگیرد. اما دروغ این مقیاسها را وارونه میکند و تصویری غیرواقعی از نیازها و تواناییها ارائه میدهد و در نتیجه روابط میان انسانها دستخوش تنش میشود.
عنوان دوم که بدتر از دروغ است، کفر است. کفر، دروغ درونی و دروغ ذاتی است، چرا که خداوند هنگامی که انسان را آفریده، برای او و هر موجود و هر چیزی جهت خاصی در کاروان ابدی و ازلی هستی معین کرده است. پس همانگونه که هر چراغی برای نورافشانی و فایده داشتن با کارخانة برق ارتباط دارد، هر معلولی، خواه انسان یا هر حیوان یا چیزی، راهی به سوی علت دارد؛ حرکتی با قصد و هدف.
ایمان در منطق قرآن فطری و ذاتی است، آن طور که از این آیات مبارکه میفهمیم که «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» به یکتاپرستی روی به دین آور. فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است... ایمان فطرتی در نفس هر انسانی است، پس اگر انسان با این فطرت همساز شود در مسیر درست در این کاروان هستی قرار میگیرد و در نتیجه سببی برای وحدت هستی و وحدت جامعه و سببی برای حرکت به سوی خیر و هدف خلقت است. اما اگر انسان واقعیت ایمانش را انکار کند کافر است، یعنی منکرِ جایگاه وجودی خویش یا رویگردان از کاروان هستی است که به سمت ابدیت میرود. این بدان معناست که در این قافله استثناست؛ چنین انسانی نه تنها وحدت قافله را تضعیف میکند، بلکه در درون جامعه نیز تناقض به وجود میآورد؛ تناقضی میان نفس و اراده و ذاتِ آگاه خویش و جسمش که تابع قوانین الهی است.
کافر با نفس خویش و با جامعۀ خویش و با هستی در تناقض است. اما کفر به معنای ایمان به عقیدهای خلاف ایمان، بسیار نادر است، زیرا به تعبیر قرآن ایمان همان فطرت است و کافر نقضکنندۀ فطرت خویش است.
بنابراین، اگر به ندرت انسانی را در دیدیم که به ایمان طبیعی و فطری خود ایمان نداشت، به سنگ یا بت یا به خدایانی ایمان میآورد و اگر در آن ایمان معذور باشد، عقیدهاش به خطا رفته و در منطق قرآن قاصر است، نه کافر. کافر همان کسی است که ذات و ایمان خویش را منکر است و چون با آگاهی از ایمان روی گردان شد، در حالی که وجدان او را به سوی ایمان فرامیخواند،
اما نفاق شامل «کفر» و «دروغ» نیز هست؛ زیرا منافق، در درون کافر است و در سخنانش دروغگو. در نتیجه عمل نفاق او شامل همة ضررهای دروغ و تمام بدیهای کفر است. منافق از آن جهت که دروغگوست، ملاکهای اجتماعی را در ارتباطات درست مردم و یک امت، تغییر میدهد و دگرگون میکند و از جهتی دیگر او در ذات خود کافر است؛ یعنی در جهتگیری اصلی خود و از کاروان بزرگ هستی که به سوی هدف برجستهای از کمال در زندگی امت میتازد، منحرف شده است.
قرآن کریم بیماری نفاق را در معرض رشد و پیشروی در زندگی و نفس انسان میداند. زیرا ممارست بر هر خصیصة نفسانی، باعث میشود آثار و نتایج آن در نفس انسان گسترش یابد؛ چه خوب باشد و چه بد. همچنان که اگر ایمان درونی، و همچنین شجاعت و سخاوت، همراه با ریاضتهای عملی باشد، رشد میکند و فزونی مییابد، صفات بد مانند حسد و کفر و طمع و از جمله، نفاق نیز چنیناند و اگر انسان مقتضیات آنها را عملاً دنبال کند این صفات در درون او رشد میکنند و ریشه میدوانند.
به همین علت قرآن کریم در آیۀ دهم سورۀ بقره میگوید: «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ» در دلهاشان مرضی است و خدا نیز بر مرضشان بیفزوده است و به کیفر دروغی که گفتهاند بر ایشان عذابی است دردآور... منشأ این بیماری که جمع کفر و دروغ، هر دو، است -در زبان، دروغ است و در قلب، کفر- ضعف و فریبکاری است. و ضعف نفس که در پس دروغ و در پس کفر نهفته است، ریشۀ تمام مصیبتها و بدیهاست. آنچه سبب میشود انسان به دروغ احساس نیاز کند، یا خود را به طمع یا به نفاق محتاج بداند، همان ضعف نفس است. اینها نتایج ضعف درون است که نفاق از بارزترین صورتهای این ضعف به شمار میرود.
*****
روزه دل و جسمتان مقبول ...
/6262
نظر شما